وقتی نوشته های قدیمی وبمو میخونم دلم تنگ میشه چه دوستای باحالی داشتم باخودم فکر میکنم یعنی الان کجان دارن چیکار میکنن؟  چقدر من بچه بودم تا یه چیزی میشد سریع میومدم اینجا مینوشتم اونام چه حوصله ای داشتن میمومدن همشو میخوندن وکلی نظر میذاشتن.الان دیگه وبلاگ نویسی رو مد نیست همه تو تلگرام اینستاشون مشغولن... ولی طبق روال همیشه یه چیزایی نوستالژی میشه الانم این وبلاگ واسم نوستالژی شده.

نمیدونم چرا فکر میکنم دوره زمونه ما گذشته گاهی باخودم میگم پسر تو تازه ۲۵سالته هنوز جوونی چراهمچین فکری میکنی ولی هرچی تلاش میکنم با بروبچه های امروزی دمخور شم نمیتونم.انگار دیگه ازمن گذشته دغدغم بااونافرق داره من کل روزمو درگیرکارم و یه جمعه واسم میمونه که اونم استراحت میکنم .چاره ای هم ندارم دوستای هم سن خودمم یاتوسربازین یا درگیر زن و زندگی و کار... احساس میکنم دچار بحران ۲۵سالگی شدم.دلم میخواست ۱۸سالم بود....من از جوونیم لذت نبرده بودم هنوز.....

#13بدر96

با یکم تاخیر نسبت به 13بدر:

از اونجایی که هواشناسی اعلام کرده بود هوا تو روز 13بدر بارونیه پنجشنبه گفتیم فرداش که یازدهمه وجمعست و هوا هم آفتابیه بریم بیرون که عقده 13بدر امسال به دلمون نمونه.نمیدونم خدا چه گیری داده همش تعطیلات آخر هفته و مناسبت های مهمو بارونی میکنه.برنامه چیدیم و با خاله ودختر خاله های مادرم رفتیم بیلرون از اون طرفم پدر زنم با یه سری دیگه هم اومده بود کنار ما با فاصله نشستن.هوای آفتابی وخوبی بود یکم بازی کردیم  و عکس گرفتیم تو بازی شیر وپلنگ پای راستم که چند وقت قبلش پیچ خورده بود و درد میکرد دوباره پیچ خورد.خیلی درد گرفت چشام یه لحظه سیاهی رفت دیگه نتونستم بازی کنم وهمونجا نشستم  وقلیون کشیدیم و کباب و زدیمو اومدیم خونه. شب قبل13 بدر بود که فهمیده بود هوا صبح تا ظهر خوبه وبعداز ظهر بارونی میشه.قرار گذاشتیم دوباره تا از این مدت کمم استفاده کنیم اول خواستیم زیر پارکینگ عمم اینا بساط کبابو راه بندازیم که یهویی تصمیم عوض شد و همگی با پدر زن و عمو و عمه ها دوباره رفتیم بلیرون و همون جای قبلی نشستیم.هوا ابری بود و هر لحظه امکان بارون داشت ما هم نشستیم و صبحانه و بعدش بازی کردیم.ساعت 1 کباب زدیم و دیگه بعدش ساع 2 و خورده ای بود که هوا شروع کرد به باریدن بارون کازه کوزه رو جمع کردیم و اومدیم شبم خونه عمم اینا شامو زدیم و 13 سال96مونم بدر کردیم.

 

پایان سال نود و رنج آغاز سال نود وشش

فکر میکنم امسال کلا سال خوبی نبود نه از نظر اقتصادی نه از نظر اجتماعی نه از نظر سیاسی اقتصادمون که درش گل گرفته شده بود بازاری ها میگن  اصلا تاحالا رکود امسال سابقه نداشت .پول تو بازار نبود اصلا.حادثه های طبیعی و هم که الا ماشاالله از حادثه پلاسکو بگیر تا مردن رفسنجانی و بازیگرای معروف این ترامپم اومد کلا قوز بالای قوز شد. واقعا سال نود ورنج بود.

باهمه بدی ها و خوبی هاش بالاخره دیگه چیزی نمونده تموم بشه امسالم که سال کبیسه ست و  اسفندمون 30 روزه عید امسالم که اولین عید بدون زن عمومه. باید بریم روستا سر مزارش.میخوام دیگه ذهنمو آزاد کنم و سال جدیدو با یه روحیه تازه شروع کنم                       

....................................................................................................................................

سال جدید شروع شد امسال کلی کار دارم که باید انجام بدم.فقط باید تو تلاطم باشم.اولین چالشم تحویل گرفتن خونست دومیش کابینت و پکیج دیواریشه که باید نصبشون کنم .کار خونه که تموم شد باید به فکر کالاهام باشم تلویزیون یخچال ماشین لباس شویی.اونام که جور بشه باید هزینه جشن عروسی فیلمبردار و آرایشگر و هزار تا مرض دیگه رو جور کنم.همه اینا درصورتیه که باید دعا کنیم کسی دیگه تو سال 96 نمیره تا ما بتونیم عروسی بگیریم.

عیدمونم که جایی نرفتیم اصلا شبیه عیدم نبود چون هرجا میرفتیم یکی از خونوادش مرده بود اونام عید نداشتن ما امسال رنگ آجیلو ندیدیم اصلا.دیشب دیدم خیلی هوس کردم رفتم پسته و بادوم هندی خریدم خوردیم.البته دلمونو زد باید یکم تخمه سفیدم بهش اضافه میکردم ولی خب من گاهی اوقات طمع زیادی دارم.

حالا ببینیم 13بدر چجوریه امیدوارم بارونی نباشه چون من خیلی کفری میشم