وقتی نوشته های قدیمی وبمو میخونم دلم تنگ میشه چه دوستای باحالی داشتم باخودم فکر میکنم یعنی الان کجان دارن چیکار میکنن؟ چقدر من بچه بودم تا یه چیزی میشد سریع میومدم اینجا مینوشتم اونام چه حوصله ای داشتن میمومدن همشو میخوندن وکلی نظر میذاشتن.الان دیگه وبلاگ نویسی رو مد نیست همه تو تلگرام اینستاشون مشغولن... ولی طبق روال همیشه یه چیزایی نوستالژی میشه الانم این وبلاگ واسم نوستالژی شده.
نمیدونم چرا فکر میکنم دوره زمونه ما گذشته گاهی باخودم میگم پسر تو تازه ۲۵سالته هنوز جوونی چراهمچین فکری میکنی ولی هرچی تلاش میکنم با بروبچه های امروزی دمخور شم نمیتونم.انگار دیگه ازمن گذشته دغدغم بااونافرق داره من کل روزمو درگیرکارم و یه جمعه واسم میمونه که اونم استراحت میکنم .چاره ای هم ندارم دوستای هم سن خودمم یاتوسربازین یا درگیر زن و زندگی و کار... احساس میکنم دچار بحران ۲۵سالگی شدم.دلم میخواست ۱۸سالم بود....من از جوونیم لذت نبرده بودم هنوز.....