منم خوبم
دارم روزامو میگذرونم و یه چشمم به اینه که 63 روز دیگه وارد بیست وپنجمین سال از عمرم میشم.تو دوران نوجونی حس میکردم وقتی 25سالم بشه یه آدم دیگه میشم به کلی همه چی عوض میشه ولی الان میبینم نه! همون آدمم با همون خصوصیات همون ظاهر همون احساسات . چیزی این وسط تغییر نکرده فقط شماره عمرم بالا میره.چه زود نصف جوونیم گذشت...
صبح ها میام سرکاری که مشخص نیست سرش به کجا میکشه و آخر سر بچم تو مدرسه میخواد شغل باباشو چی معرفی کنه؟
نمیدونم شاید یه معجزه بشه و برم بانک شایدم توهمین بازار موندمو یه مغازه موبایل فروشی باز کردم شایدم یه کار بهتر گیرم افتاد....
دیگه به چیزی گیر نمیدم .خیلی راحت از سر همه مسائل میگذرم.زندگیم یکم از اون التهاب اولیه بیرون اومد.یه جورایی خودمو غرق سرنوشت کردم.
پ ن :
آدمایی هستن که توزندگیت میان ومیرن و تو با بعضی هاشون خاطره داری.شاید نتونی با بعضی هاشون تا آخر عمرت خاطره بسازی.اما اون آدما اگه آدمای خوب قصه تو باشن هر از گاهی یادشون میافتی.اونا همیشه یه جایی از مغز ودلتو قلقلک میدن و شاید جای خالیشونو حس میکنی.آدمایی که مجازین ولی اثری که روت میزارن واقعیه.اونا تو یه بازه زمانی میان و میرن .بعد تو هم دوباره برمیگردی به دنیای واقعیت به جایی که بهش تعلق داری و اونا هم تو دنیای خودشون غرق میشن و شایدم هراز گاهی به یادت بیوفتن.