مجموعه هفتم/سردوشي
سلام![]()
آي چه حالي داره تو خونه تنها باشي و مجيد خراطها رو بزاري و ولومو بدي بالا تا ته دادبكشي و بخوني. ميخوام تموم عقده هامو بااين آهنگ به باد بدم
( نگهداري ازت واسم به زير سقف اين خونه مث كبريت تو بادو مث شمع تو بارونه /اينم از آخرين كبريت...) خدااااااااااااااا مردم از اين همه غم وغصه دهنم چهاربانده آسفالت شده
.
چند وقت پيش يه حركتي انجام دادم واسه عمو و زن عموم كه 7 سال بچه دار نشده بودن آخر آپ نوشتم واسشون دعا كنيد. الان زن عموم بارداره.حالا ازتون ميخوام واسم دعا كنيد نميخواد چيزي بگيد فقط يه صلوات تا از اين همه ديواري كه دورم كشيده شده خلاص شم.
اللهم صل علي محمد وآل محمد وعجل فرجهم.
خدا ما كه بنده خوبي نبوديم ولي ببين اينا دارن واسم دعا ميكنن به پاكي دل اينا قسمت ميدم خودت راست ورسيتش كن نوكرتم.يا حق. ![]()
يه آفتابه بايد بگيرن از آب پرش كنن بريزن رو اين شانس ما
.تموم هم دوره اي هامون تو سپاه مراسم سردوشيشون ديروز انجام شد و الان تو مرخصي پايان دوره هستن ولي ما بايد دو سه روزم اضافه تر باشيم چون امير سرتيپ اسماعيلي فرمانده كل پدافند داره مياد از پادگان ما بازديد كنه واس همين سردوشيمون افتاده سه شنبه
حالا فرمانده گردان بهمون يه وعدههايي داده كه چون دوروز اضافه تر مونديم از اون طرف مرخصي پايان دوره مارو دوروز بيشتر ميزنن حالا اين فرمانده ماهم حرفش اندازه پشم گوسفندم اعتبار نداره
يهو مياد ميگه آقا امروز مرخصي خبري نيست اگرم بديم فقط به 10 تا 15 نفر مرخصي ميديم فرداش ميبيني 100 نفر رفتن مرخصي!!!![]()
چند روز پيش مارو واسه بيگاري به خط كرده بودن بعد فرمانده اومد گفت ميخوام داوطلبانه بفرستمتون بيگاري
.گفت يه كار خيلي سختي داريم كه نميگم چيه فقط هركي داوطلبه بياد.چند نفري بلند شدن رفتن من ديدم اين داره كلك رشتي ميزنه به دوستم اشاره زدم و با هم رفتيم .
دوباره گفت يه كار ديگه اي هم هست كه از كار اولي راحت تره هركي داوطلبه بياد.بازم يه عده ديگه رفتن آخرش رسيد به 30 نفر كه بلند نشده بودن
با كمال خونسردي گفت اونايي كه داوطلبانه اومدن برن تو آسايشگاه استراحت كنن اون 30 تايي كه موندن زحمت ميكشن از 6 غروب تا 6 صبح تو تويله نگهباني گاو وگوسفند بدن كه گرگ نزنه به گله
.آي ما خنديديم آي خنديديم
.فردا اومدن تموم هيكلشون بوي گوسفند ميداد هرچي اسپري داشتيم روشون خالي كرديم بازم كار ساز نشد
تا شبش پسره بغلم نشسته ميگه جغل هنوزم بو ميدم؟
وااااي خيلي خنده دار بود
.
اين اواخر ديگه زد به سرم كه موبايل با خودم ببرم پادگان.
ميگم تو شانسمون بايد آفتابه ريخت همينجاس
.حالا وايسا...
به بابام گفتم بياد ملاقاتمو موبايلو باخودش بياره آوردو يه چندتا سي دي آهنگم گفتم بياره آخه يه جورايي dj شده بودم تو پادگان
كارم اين بود كه آهنگ درخواستي بچه هارو تو پادگان پخش كنم
البته به غير از صداي زن.يه چندبارم سوتي دادم كه 25band و حميرا پخش كردم شانس آوردم كسي متوجه نشد
.حالا به بابام گفتم يه چندتا سي دي آهنگم بياره اول اسكل بازي در آوردم فكر كردم دژباني ميزاره كه سي دي رو ببرم تو ولي ديدم جلومو گرفت منم بجه خوب وحرف گوش كني بودم گفتم چشم سي دي رو دادم به داداشم گفتم وقتي من رفتم تو از پشت فنس كه سيمي بود برام بيارتش
رفتم تو وموبايل و سي دي رو از داداشم گرفتم با موبايل يه چندتا عكسم با بچه ها گرفتم و امروز كه داشتم مي اومدم ديدم رم گوشيمو كه از ش جدا كرده بودم گم شده اي شاااااانس
.حالا اينو بگم روز آخري كه موبايل دستم بود ديدم نصف شبي يهو افسر نگهبان ريخت تو آسايشگاه با اون هيكل غول آسا .خدايي هيكلش خيلي رديفه با يه مشت فيلو ميخوابونه .اومد تو شروع كرد به گشتن كيف و وسايل بچه ها چندتا موبايل و سيگار و فشنگ اسلحه و.. پيدا كردن
من گفتم يا جد سيد حسن ولي امشب بازداشتگاه رو شاخشه
.يه هم خدمتي داريم كه خيلي آكتوره بچه ها بهش ميگن اكبر جقي(سانسور)
اكبر كنار تخت من ميخوابه موبايل و شارژرو اول گذاشتم زير تختش گفتم اين قيافش تابلو بهش شك نميكنن
ولي باز ديدم زيادم نميشه اعتماد كرد تو اين فاصله از ته آسايشگاه تك تك كسايي كه مشكوك بودنو داشتن ميگشتن منم دوباره موبايلو شارژرو از زير تختش در آوردم تو جوراب پيچيدمو و گذاشتم زير شوفاژ كنار تختم و يه سنگم گذاشتم بالاش
.افسر هيكليه اومد جلو من
منم در حالي كه رنگم قرمز متمايل به سفيد شده بود يه لبخند بهش ميزنمو بعد كه تابلو شدم اشاره ميكنه اينم بگرديد
منم خيالم راحت كه گوشي جاي خوبيه تموم وسايلمو گشتن و نتونستن پيدا كنن.فرداش به بابام زنگ زدم بيا كه اوضاع خطريه سريع اومد و موبايلو ازم گرفت ولي حالم گرفته شد رمم گم شد كلي خطر كرده بودم الكي الكي.![]()
ديگه آخراس دلم خيلي براي الانم تنگ ميشه يعني بايد از بچه ها خداحافظي كنم؟
از كسايي كه 63 روز باهاشون خوابيدم وبيدار شدم دلم براي همشون تنگ ميشه .ستوان يك و نيم / گروهبان گارسيا/ حتي اكبر جقي ...
همه بچه ها ماه بودن وقتي دارن مارو تقسيم ميكنن چه شوووود همه ميزنن زير گريه
واقعا خيلي سخته ...ولي من دوستاي صميمي خودم رو هيچ وقت از دست نميدم.قراره تو مرخصي پايان دوره هم كلي با هم حال كنيم![]()
سهراب.اميد.محمدرضا.محمد ا.محمد ر. ابراهيم.علي.مقداد.امير..اينا كسايي ان كه با من ميمونن
.امير ابراهيمي نيا هم خدمتي و شهريمون يكي از خواننده هاي باحال پاپه عاشق آهنگاشم چندتا از شعراي مرتضي پاشايي رو خواهر امير گفته وخودشم تنظيم كرده.
چندتا آهنگم داده بيرون.خيلي صداشو دوس دارم قراره برم پيشش واسه خوانندگي خدارو چه ديدي شايد مام خواننده شديم. Dj jeghele تقديم ميكند!!!!!!!!!!! ![]()
همتونو دوست دارم خاك پاي همتون .دعا فراموش نشه. ![]()
![]()



















.امروز صبح بود كه قرار شد دوتا دسته اي كه تو قرار گاه هستيم يه دسته كه ما باشيم بريم بيگاري يا به قول سركاراستوار همياري حالا شما حمالي حسابش كن.
البته دوتا بيل ميزدم دوساعت جيم ميزدم تو خدمت باید تیز باشی
6 نفر شروع كرديم به درو كردن دهنمون سرويس شد بيشتر دهن من چون روزه بودم
اونا آب ميخوردن ولي آبي كه اونا مي خوردن نصف عرقي بود كه از صورتم ميريخت زمين
.رسيديم به آخراش كه ديدم زبونم خشك شد اصلا نميتونم دهنموباز کنم گفتم ديگه مجبورم روزمو بخورم چون با اون وضعيت تا غروب نميكشيدم
ديشب خورش وحشت داشتيم منم انقدر آب خوردم كه فقط با آب سير شدم دوتا لقمه ازش گرفتم از بوی گندش خفه شدم
.كدو ها رو وقتي ريز ميكنيم دستامون چرك وكثافت ميشه ولي حتي اونم نميشوره و ميريزه تو ديگ
.فكر كنم اينارو گفتم تا سه روز غذا نخوريد ولي خب چيكار ميشه كرد با همين وضع هم وقتي غذارو ميبيني چشات برق ميزنه من كه حاضرم برم همون سوسكارو هم بخورم از بس گشنمون ميشه.
يكي از درجه دارا خيلي عقده ايه تو نماز خونه بوديم كه قرار بود بهمون آزاد باش بده ولي چون بچه ها شلوغ ميكردن گفت آزاد باش ديگه لغو شد
با اين وضعيت شايد تو اين ماه رمضون چندروزشو مجبورشم بخورم .حالا بگذريم.
) روحيه ؟ عاليه !
عاليه! روحيه /(1051).gif)

.از ساعت11 تا ساعت4 بعدازظهر واسه اين مرخصي زير آفتاب نشستيم
من يه غلطي كردم و دوماه بايد پاش بسوزم ايشالا بشه بعد اين دوماه برم دانشگاه وبعد دانشگاه با مدرك ليسانس و ستوان دو بيام خدمت كه اون وقت عشق و حاله صبح تا ظهر كار دفتري ظهرم خونه
.اون ارشداي قبلي رو تو قسمت سربازاي وظيفه ميبينيم و الان با بچه ها دم خور شدن و ميگن وميخندن
ولي الان دوتا قاشقم به زور ميخورم .بعضي از روزا عجيب وغريب دلم ميگيره وقتي هم بگيره بايد كلي قربون صدقه خودم برم كه دلم آروم شه .اين اواخر ديگه رگ خوابمو پيداكردم همين كه ميخواد دلم بگيره حواسمو به يه چيز ديگه پرت ميكنم يا اينكه يه لبخند ميزنم و بعد اونه كه ميگم گور باباي هر چي غم وغصه خودمو عشقه
بدجوري سرما خوردم كلي عرق ازمون ميره بعد ميايم ميشينيم تو نمازخونه جلو كولر !
گلوم درد ميكنه شديد .
تازه چندتا هم بينمون هستن كه بچه هم دارن
.تا ميگي ميگن خب توانايي ماليشو دارم .خاك توسرت اول برو شعورتو پيدا كن بعد زن بگير.
.حدودا 50 نفرمون نيروي مازاد بوديم يعني هرجا نيرو كم داشت مارو ميفرستادن اونجا
.تا اينكه اسم يكي از دوستامو خوندن بدبخت رفت سمنان.و منو ابراهيم مونديم واسه بابلسر.از خوشحالي كلامون رفت هوا.
يكي نبود به بدبخت بگه اون رژ لب كه خود منم گاهي وقتا واسه خشكي استفاده ميكنم بي رنگه نه صورتي !!!!!