زندگی واقعی
چند وقته بوی شالیزار و صدای قورباغه ها با هوای خنک و باد مرطوبش رو حس نمیکنم.
فصل نشاء و بالا زدن شلوار و حس خوب راه رفتن تو گل و کثیف و گلی شدن لباسهامون
دلخوشی خوشه جمع کردن که با فروختنش بتونیم یه پولی بگیریم و از خوردن یه بستنی لذت ببریم.
لذت سوار شدن ماشین کشاورزی و بردن چایی واسه کشاورزا . چسبیدن اون چای همراه کارگرا با بوی گل خیس.
رسیدن فصل برداشت و بار زدن کیسه های برنج و نشستن روشون تا رسیدن به کارخونه .
زیر گرده های برنج بودن و خارش های بدن و یه دوش آب گرم....
این بود زندگیم....نه این زندگی بدلی و قلابی ....

+ نوشته شده در چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۲ ساعت ۱۲:۲۸ ب.ظ
توسط محمود
|