چند وقته بوی شالیزار و صدای قورباغه ها   با هوای خنک و باد مرطوبش رو حس نمیکنم.

فصل نشاء و بالا زدن شلوار و حس خوب راه رفتن تو گل  و کثیف و گلی شدن لباسهامون

دلخوشی خوشه جمع کردن  که با فروختنش بتونیم یه پولی بگیریم و از خوردن یه بستنی لذت ببریم.

لذت سوار شدن ماشین کشاورزی و بردن چایی واسه کشاورزا . چسبیدن  اون چای همراه کارگرا با بوی گل خیس.

رسیدن فصل برداشت و بار زدن کیسه های برنج و نشستن روشون تا رسیدن به کارخونه .

زیر گرده های برنج بودن و خارش های بدن و یه دوش آب گرم....

این بود زندگیم....نه این زندگی بدلی و قلابی ....