این روزا بیشتر تو خودمم . از خونه جدیدمون راضی نیستم ترجیح میدم وقت بیشتری رو بیرون باشم  .میام خونه دپرس میشم.با اینکه ظاهرش عالیه ولی من توش احساس خفگی میکنم اتاقاش کوچیکه و من اتاقی ندارم یه جورایی منو طرد کردن از وقتی از ساختمون مشترکمون با مریم اومدیم اینجا به عروسی گرفتن مشتاق تر شدم .اینکه برم تو خونه خودم. راستی نگفته بودم که به یکی دیگه از هدفای بزرگم رسیدم یه واحد آپارتمان ۹۰متری تو یه شهرک خصوصی حتی فکرشم محال بود ولی شد. 

الان دارم رویا میبافم  اینکه خونمو چه طرحی روش پیاده کنم.لذت زیادی داره وقتی واسه یه چیزی تلاش میکنی و به دستش میاری.

از بازار موبایل اومدم بیرون تو یه شرکت صنعتی حسابدارم تجربه فوق العاده ایه فکر کنم داره مسیر شغلیمم برام روشن میشه.

این روزا کلا همه چی خوبه بیشتر این خونه اذیتم میکنه و بدتر از اون طبق معمول همیشه بی پولی شدید به مغز و استخونم رسیده.طوزی که واسه کرایه تاکسیم هم جیره گذاشتم.

حل میشه همونطور که همه دغدغه های دیگه زندگیم حل شدن.

پ ن :ساعت ۵صبحه بیرون داره برف میاد . خیلی رمانتیکه